اولویت زندگی باید همسرم باشه یا خانواده پدری؟ (وابستگی به خانواده بعد از ازدواج)
«اولویت زندگی بعد از ازدواج باید همسرم باشه یا خانواده پدریم؟» اگر این سوال شما هم هست، این مقاله را با دقت بخوانید. لازم به ذکر است که همین یک سوال، باعث و بانی بسیاری از دعواهای زناشویی و طلاقها است. بنابراین این مقاله و پاسخ درست به این سوال از اهمیت بالایی برخوردار است. مخاطب این مقاله، هم بانوان هستند و هم آقایان.
بعد از ازدواج، اولویت همسر است یا خانواده پدری؟
وقتی ما ازدواج میکنیم، یعنی پذیرفتیم که میخواهیم و میتوانیم مستقل باشیم. این استقلال فقط از لحاظ مالی نیست و باید از لحاظ عقلی، احساسی، تصمیمگیری و… نیز باشد. وقتی ازدواج میکنیم یعنی از خانواده پدری دور میشویم و دیگر نباید اکثر اوقات خود را با آنها بگذرانیم و منزل ما دیگر منزل پدری نیست! منزل ما، منزل مشترکی است که با همسر داریم و خانواده اصلی ما او است. بنابراین ما به عنوان بانو یا آقای آن خانه، وظایفی را بر عهده داریم که این وظایف باید اول از همه برای همسرمان انجام شود و بعد اگر وقتی باقی ماند و کمکی نیاز بود گاهی برای خانواده باید انجام دهیم.
خانم دکتر بیتا حسینی، روانشناس مطرح کشورمان مثالی جالب در این زمینه دارد که میخواهم اینجا بنویسم: ایشان درباره این موضوع میگوید:«وقتی داریم ظرف میشوریم و همزمان پیاز گذاشتیم روی گاز که با روغن تفت داده شود، برای مدیریت این موقعیت چه کار میکنیم؟ هم ظرف میشوریم و هم با آن یک دست گاهی پیاز داغ را همِ ریزی میزنیم که پیازها نسوزد. درست است؟ زندگی مشترک هم همین است. شما باید اکثر اوقات خود را با همسرتان در منزل خود بگذرانید و به کارهای منزل و خانواده جدیدتان رسیدگی کنید و گاهی مثل سر زدن به آن پیاز داغ، به خانواده پدری هم سر بزنید.»
این مثال خود گویای همه چیز هست اما چه مشکلاتی پیش میآید اگر یک فرد ازدواج کند اما هنوز به این بلوغ نرسیده باشد که باید اول برای خودش و همسرش وقت بگذارد و گاهی برای خانواده پدری؟ در ادامه به این موضوع میپردازیم.
پیامدهای چسبندگی و وابستگی به خانواده پدری بعد از ازدواج
- همسرتان حس میکند او برای شما اهمیتی ندارد و اولویت دوم زندگی شما است. این احساس به خودی خود شروعکننده انواع اختلافات زناشویی و سردی رابطه شما با همسرتان است.
- با وابستگی به خانواده پدری به آنها اجازه میدهید در امور زندگی شما دخالت کنند و حتی آنها تصمیمگیریهای زندگیتان را انجام دهند. به جای مشورت با همسر، با پدر و مادر خود مشورت میکنید و با آنها تصمیم میگیرید که برای زندگیتان چه کار کنید. این اشتباهترین کار ممکن است.
- استقلال و هویت خود را از دست میدهید. شما دیگر بزرگ شدهاید، ازدواج کردهاید تا مستقل و روی پاهای خود باشید. اگر برگردید به خانواده پدری، هویت و استقلال خود را از دست میدهید و همین موضوع مانع رشد و پیشرفت فردی و زوجی شما میشود.
- آسیب به بچههای شما میرسد. گاهی افراد آنقدر با خانواده پدری وقت میگذرانند که بچههایشان پیش دائما پیش پذربزرگ و مادربزرگ بزرگ میشوند تا پیش پدر و مادر. به یاد داشته باشید که بچه ها نیاز به حضور پدر و مادر در کنار هم دارند و حضور سایر اعضای خانواده مثل پدربزرگ و مادربزرگ در هر ثانیه از روز، آسیبزننده است و رشد بچه را به تکامل نمیرساند. حتی اگر بگویید فضا و جو منزل در منزل پدریام شادتر است، این هم جواب قانعکنندهای نیست چون فرزند شما به شما و پدرش نیاز دارد و نه شخص دیگری. این که گاهی به دلیل اینکه میخواهید با همسرتان تنها باشید یا کار کوچکی دارید، فرزند خود را به خانواده پدری بسپارید اشکالی ندارد اما اینکه تمام مدت در خانه پدری باشید، اشتباه و آسیبزننده است، هم برای فرزندتان و هم برای شما و همسرتان.
- وابستگی به خانواده پدری بعد از ازدواج، به خانواده پدری نیز آسیب میرساند. بعد از ازدواج فرزندان، خانه پدری غرق در آرامش میشود و دیگر مسائل فرزندان نباید ذهن پدر و مادر را درگیر کند. زمانی که ماهها یا سالها از ازدواجتان گذشته اما شما دائما در منزل پدری خود هستید و آنها را در کوچکترین مسائل زندگی خود دخالت میدهید، حتی آرامش و رشد و تکامل نرمال را از پدر و مادر خود میگیرید. این تنهایی و سکوت، نیازمند رشد طبیعی آنها است.
چرا بعد از ازدواج همچنان اولویت اول شما خانواده پدری است؟
پایین بودن سطح عزت نفس و استقلال
وقتی والدین از کودکی به فرزندشان آموزش ندادند که گاهی تصمیمات زندگی را به تنهایی بگیرد، به تنهایی مشکلاتش را حل کند و بلد باشد تنهایی خود را مدیریت کند، این موضوع باعث کاهش عزت نفس فرزندان میشود. وقتی فرزند بزرگ میشود و ازدواج میکند، احساس کمبود و ترس میکند و فکر میکند اگر همچنان زیر بال و پر خانواده پدری خود نباشد، از پس زندگیاش برنخواهد آمد یا ممکن است تصمیمات اشتباهی بگیرد. از اینجا وابستگی شروع میشود.
احساس گناه
برخی از فرزندان که خود را مسئول زندگی و حال و احوال پدر و مادر خود میدانند، همیشه از کودکی به آنها احساس گناه داده شده وقتی که مثلا خواستند تنها باشند یا خواستند یک روز با دوستانشان بگذرانند. پدر و مادر از بچگی به آنها وظایفی را دادند که وظایف یک آدم بزرگ بود و نه یک کودک و یا به دلیل جو خانوادگی یا مریضی روحی یا جسمی پدر یا مادر، این کودک وظیفه داشت از والدینش مراقبت کند و هوایشان را داشته باشد. به همین دلیل وقتی این کودک بزرگ میشود و ازدواج میکند، وقتی از پدر و مادرش دور است احساس گناه میکند یا با یک زنگ مادر و گریه او که در خانه تنهاست و حالش خوب نیست، فرزند احساس مسئولیت میکند و فکر میکند که باید دائما در کنار والدین خود باشد.
عدم قاطعیت و توانایی نه گفتن
برخی از والدین به شدت کنترلگر هستند و به فرزندان خود دستور میدهند که بعد از ازدواج باید با جزئیات از همه چیز باخبر باشند یا باید خودشان به جای فرزندان تصمیم بگیرند. اگر فرزندان قاطعیت را بلد نباشند و به این زورگویی والدین نه نگویند، در دام میفتند و وابسته میشوند.
ترس از شکست
برخی از فرزندان به شدت ترس از شکست یا اشتباه کردن دارند. به همین دلیل بعد از ازدواج و بعد از بچهدار شدن، بیشتر به خانواده خود میچسبند و در همه امور خانواده را دخالت میدهند چون فکر میکنند اگر بخواهند این موارد را تنهایی با همسر مدیریت کنند، ممکن است شکست بخورند. این افراد هم عزت نفس پایینی دارند.
راه حل چیست؟
- در قدم اول باید درک کنید که ازدواج کردید و خانواده شما همسر شما است و منزل شما، منزل مشترک شما با همسرتان است.
- روی عزت نفس و قاطعیتتان کار کنید تا بدانید که میتوانید با مشارکت همسرتان به تنهایی زندگیتان را مدیریت کنید. در هر زمینه هم که دچار تردید شدید یا احساس کردید که آگاهیتان کم است، از روانشناس متخصص کمک بگیرید و به هیچ عنوان خانواده را در موضوعات زندگیتان دخالت ندهید!
- قاطعیت را یاد بگیرید تا در مقابل خواستههای خانواده که شما را از همسرتان دور میکند نه بگویید و حد و مرز قائل شوید.
- روی مهارت تصمیمگیریتان کار کنید اگر احساس می کنید ممکن است تصمیمات اشتباه بگیرید و با مشکل مواجه شوید.
- ارتباطتان را با خانواده کم کنید. اگر فردی هستید که هر روز به منزل خانواده میروید، الآن باید این ارتباط و وابستگی را کم کنید. به تدریج با این روش، فاصله بین شما و خانواده پدری برقرار خواهد شد و شما برمیگردید به جایگاه درست زندگیتان.
- به آغوش همسرتان بازگردید. از همسرتان معذرتخواهی کنید اگر مدت زیادی است به جای اولویت دادن به او، به خانواده پدری وابسته شده بودید و بگویید که قصد دارید روند زندگیتان را تغییر دهید و از او درخواست کمک و حمایت کنید. روی بهبود ارتباط با همسرتان در صورت نیاز به کمک زوج درمانگر کار کنید تا بهم نزدیکتر شوید.
- تنهاییتان را با بودن در کنار خانواده پدری پر نکنید. اوقاتی که همسرتان در کنار شما نیست را با خانواده پر نکنید! این کار خودش منشاء وابستگی است. اوقات تنهاییتان را با کارهای مفیدتر پر کنید یا اگر فرزند دارید، یاد بگیرید با او تنها باشید و لحظات خوب دو نفره را خلق کنید.
- احساس گناه نداشته باشید. به خاطر داشته باشید که شما مسئول خانوادهتان نیستید. شما اکنون مسئول خانواده جدیدتان یعنی خودتان و همسرتان هستید. منظورمان این نیست که وقتی خانواده به کمک نیاز دارند، خودخواهانه رفتار کنید اما یادتان باشد که هر لحظه نباید پیش آنها باشید برای اینکه حال روحیشان خوب باشد. اجازه بدهید خودشان از پس زندگیشان بربیایند.
سخن پایانی
بعد از ازدواج زندگی و اولویتها تغییر میکند. موانعی وجود دارد که اجازه نمیدهد افراد بعد از ازدواج، زندگی مستقل خودشان را با همسرشان داشته باشند و همچنان وابسته خانواده پدری هستند. امید است این مقاله در این زمینه به شما کمک کند که بتوانید زندگی درست و سالمی بسازید.